گاهی پدر شدیم و پسر را گریستیم
گاهی پسر شدیم و پدر را گریستیم
هر روز و شب، درست چهل سال میشود
ساعات تلخ پخش خبر را گریستیم
هر روز و شب، درست چهل سال میشود
هی لخته، لخته خون جگر را گریستیم
هر دم به خون خویش فتادیم و ساختیم
هی قبر تازه کوه و کمر را، گریستیم
مادر شدیم و از پس هر زخم انفجار
هی چشمهای ماندهبهدر را گریستیم
در خون نشست روسریِ دخترانمان
رخسارهگانِ قرصِ قمر را گریستیم
بعد از تو روزگار همانی که بود، ماند
هر سال هی قضا و قدر را گریستیم
بعد از تو نیز مثل خودت، عاصیِ عزیز!
«شب را گريستیم، سحر را گريستيم»