عقرب که پایاش را بر روی تقویم میگذارد
زخمهای خونمردهی دل
با نیش خاطرات، خونآلود میشود
مرا با یاد تو پیوندیست مرموز
علامتِ سوال، عصای دست این روزهایم شده است
چرا؟
چرا یاد ات بخار-ای بر شیشه نیست که دستی پاک اش کند؟
چرا غدهای نیست که جراحاش بسپارم؟
اصلن چرا
یاد تو جنینی نیست که در من سقط شود
باران از برکت چشمان تو میبارد
عقرب نیش میزند
جسد زندگی مرا