آخرین اشعار

عشق بشر

دوش دستم به قلم می بردم

تا که در عشق بشر

سخنانی که به زندان دلم دربندند

پر پرواز دهم

دوش دستم به قلم می بردم

تا که در عشق بشر

ناله هایی که به زندان دلم میپچند

موج آواز دهم

دوش دستم به قلم می بردم

تا که در عشق همین گم شده ام

ناله ها ساز دهم

دوش دستم به قلم می بردم

که به گوش گردون

سخن از مهر و وفا

سخن از ستر و عفاف

سخن از آینه

سخن از چهرۀ گلگون شفق

سخن از خندۀ گل های بهار

سخن از نغمۀ مرغان هزار

سخن از صبح امید

سخن از عشق وی آغاز کنم

قلمم پرپر شد

دانه های پر و پرواز دگر هیچ نرست

حنجرم نیز به آغوش فنا می پیوست

غم گرفتست از آنم که دیگر باری دیگر

گوش گردون نشنید

عشق در بستر مرگ

مهر در چنگ عذاب

چشم امید به امید امید

آه افسوس

صد افسوس

قلمم پرپر شد!

شناسنامه