از این غریبی از این عسرت نشسته به دود
به آفتاب خراسانی خجسته درود
از این دو دیده ی تر مانده ی به در مانده
کبوتران غزل خوان در به در مانده
اگر دریغ اگر خشم می چکد بر خاک
وطن وطن شعر از چشم می چکد بر خاک
به سفره ی پدر پیر کش و فش چیدن
دو آیه انگور از سوره لبش چیدن
به مهر مادر خورشید و ماه بر کردن
به نوبهار خرد خدمت پدر کردن
اگر چه ماه به شط شهاب سوخته است
اگرچه گات به گات آفتاب سوخته است
عزا به مرگ خدایی به شهریان عید است
ز چرخ جام گدایی به دست جمشید است
ز بخت ارثیه غم هاست بر سر غم ها
ز نکبت اسپک چوبی ست رخش رستم ها
هزار اژدر اهریمنی ست دنیا را
حکومت ضحاک است و می خورد ما را
در این مجادله ی هزره گی و اوباشی
تو برگزیده شدی تا رسول ما باشی
امیدنامه ی اندوه وارثان زمین
به بلخ پاک به بلخ کهن به بلخ گزین
چه دشت ها که کشیدیم شب به شب با تو
چه روزها که رسیدیم تب به تب با تو
تو را مباد که دم در خروش ها بکشی
قدم به خواهش فتوا فروش ها بکشی
کسان که با زر فتواخران سخن گویند
به سرخ و زرد زر دیگران سخن گویند
تو را مباد که در بند نام و نان باشی
هوس گرفته ی آغوش این و آن باشی
درفش عدل فریدون نصیب خانه ی توست
ردای کاوه ی آهنگران به شانه توست
از این غریبی از این عسرت نشسته به دود
به آفتاب خراسانی خجسته درود
زمین نشسته که در چشم گل بگرداند
زمان شکسته که از خشم گل بگرداند
نشسته ایم و صدای نشستگان درگل
شکسته ایم و عزای شکستگان در دل
نشسته ایم تب آه غرق در خون را
نگاه کردن این ماه غرق در خون را
صدای شعله ور تازیانه گل کرده
و زخم های ستم روی شانه گل کرده
به طالع دل ما این جنون زبانه ی چیست
به چهره ما این اشک خون نشانهی چیست
که مهر کرده به ما داغ نامرادی را
که از قبیله ی ما برده است شادی را
ز هفت گنج به ما کهنه جامه ای مانده ست
ز شاهنامه به ما سوگنامه ای مانده ست
میان خون جگر غرق می شویم به مرگ
نه پا نه دست نه سر غرق می شویم به مرگ
سرشت هرکه ز ما مردم است در خون است
اگر هزاره و تاجیک و ترک و پشتون است
از این غریبی از این عسرت نشسته به دود
به آفتاب خراسانی خجسته درود
از آسمان ابومسلمان آتش خوار
به سرزمین خراسان هوای تازه بیار