آخرین اشعار

عزت و ذلت

هر کی را خواهی عزیز گردانی
و هر کی خواهی ذلیل گردانی

رفت سال خسرو و خسرو نشان
در زمستان جانب هندوستان

با سپاه پر دل پولاد پوش
جنگ جویان دلیر سخت کوش

پیر ها با حوزه ها از زر ناب
بر فراز حوزه رایات عقاب

حاجبان شهزادگان دانشوران
پیش پیش موکب سلطان روان

حاجبی گفتا به شاه نامور
کاندر این ده اندک از ماه دور تر

خانقاهی هست و مردی کامل
گوشه گیر عارفی صاحب دلی

رفت سلطان با تنی چند از خواص
صبح گاهان سوی خلوت گاه خاص

دید شیخ پیر با پیرایه ای
بر سری خاک ای به زیر سایه ای

پیش رویش برکه ای چون سیم ناب
آب آن روشن چو نور آفتاب

بید مجنونی بر آن گشته فرود
مرغکی بر شاخه اش گرم سرود

با مریدی شیخ در گفت و شنید
خود تو پنداری که سلطان را ندید

زان تغافل ساعتی چون در گذشت
طاقت سلطان غزنه طاق گشت

گفت شیخا از تو دارم یک سوال
پاسخش را گوی با من بی ملال

هست تفسیر تعز من تشاء
عزت و خواریست در دست خدا

لیک من از بندگان اش بنده ام
قبضه ای خاکم به خون افگنده ام

هر کی را خواهد دلم عزت دهم
پایگاه و مسند و رفعت دهم

هر کی را خواهد دلم خواری دهم
سرنگونی و نگون ساری دهم

پس چگونه عزت و ذلت از اوست
خاص این فرمان و قدرت از اوست

آنگه فرمود آن سالار جنگ
اسم و شمشیرش گذارد بی درنگ

سر برهنه پا برهنه با سپاه
طی کند این راه را تا تختگاه

آن فقیر راه رو دهقان پیر
بر نشیند چون امیران بر سریر

زیر تن سازد ردای خواجه گان
پا نهند بر باد پای خواجه گان

شیخ گفت ای خسرو گیتی ستان
عزت آن نبود که تو کردی عیان

هست معنی تعز و من تشاء
ای شه گیتی گشا

ذلت آن باشد که سلطان چو تو
تاج بخشای جهان داری چو تو

بر دری چون من فقیری آمدی
از سریری بر حسیری آمدی

اینک ای شاهنشاه گردن فراز
پیش درویشی بری دست نیاز

اینک ای سلطان با تاج و لواء
از نمد پوشی طمع داری دعا

عزت آن باشد که من دورم ز تو
با خدا مشغول و مهجورم ز تو

نیستم محتاج پیش خوان تو
منتظر بر لقمه ای احسان تو

شناسنامه