عروسکم ایرونیست، با من شده مهاجر
چشمای اون بارونیست، با من شده مهاجر
تو بغلم خوابیده، با چشمای پوندیده*
از بس که عَصَبونیست، با من شده مهاجر
تا همیشه با ها مه، هم گپ و هم صدا مه
اون پای همزبونیست، بامن شده مهاجر
لهجم اگه تهرونیست، به پاس همزبونیست
اونم با من جون جونیست، با من شده مهاجر
خیلی وقته با همیم، همبازی و همدمیم
نشون به این نشونیست، با من شده مهاجر
عروس بازی میکردیم، هی لوس بازی میکردیم
اصلن اونم افغونیست، با من شده مهاجر
آنجا پر از شادی یه، بازی و آزادی یه
هواشَم خودمونیست، با من شده مهاجر
باشه که جا نداریم، مگه خدا نداریم
خدای مهربونیست، با من شده مهاجر
کاش مثل این عروسک، با ما بازی نمیشد
عجب دَورُ زمونیست، هرگز نشو مهاجر
*.با چشمای پوندیده: با چشمهایی که به اثر گریه کردن ورم کرده باشد. به زبان محلی مردم کابل