آخرین اشعار

عاشورا

حسین من کجایی

تا ببینی کربلایت را

چنان کوچک

چنان بی کس

که یارانت نمی بینند

حسین من کجایی

تا ببینی قهقه های لشکر جلّاد

و زخم تیشۀ نفرت

به پای تک درخت عشق و آزادی

ترا دیدم، ترا خواندم

که با خونت پیام عشق بنوشتی

مگر افسوس

که این مردم

زبان عشق را هرگز نمی دانند

حسین من کجایی تو

یزیدی ها هنوزم حکم فرمایند

من و یاران بی دردم

فقط با سینه کوبی ها

غمت را گریه می داریم

حسین من

ترا دیدم

که ناراضی از این بیهوده گویی ها

پیامت را نمی دانند

شهادت را نمی بینند

و درس و رزم پاکت را

اسیر گریه می دارند

حسین من کجایی تو

یزیدی های دَور ما

به شیطان درس می گویند

و می خندند رزمت را

و ما هم کربلا را در قدم‌هاشان

به حد لقمه نانی بی بها کردیم

حسین من

ترا دیدم

که ناراضی از این وعده خلافی ها

و ناراضی از این شیطان پرستی ها

حسین من کجایی تو

من و یاران بی دردم

فروش کربلا را قطعی کردیم

من و یاران بی دردم

اسیر دست شیطانیم

بگو تا مهدی آخر زمان آید

و شیطان یزیدی را

به کام کربلا خواند

حسین من چه سان گویم

که ما الفاظ عشقت را

پس از ویرایش بیگانه ها خواندیم

و آهنگ کلامت را

گمانِ گریه بیچارگی کردیم

غم اولاد و نان و زن

غمت را از دلِ ما بُرد

بگو جد بزرگت را

برای ما دعا خواند

که از بزم یزیدی ها

دگر جامی نبرداریم

بگو جد بزرگت را

کلام عشق را یکبار دیگر بهر ما خواند

و یا هم گوشهامان را

به آهنگ کلامش بارور سازد

حسین من کجایی

تا ببینی سنگ و چوب و من

اسیر دست شیطانیم

بیا و بار دیگر دست ما را گیر

زمین را تشنه جلاد می بینم

صدای گریه های آسمان تلخ و ابری را

و فریاد درخت خشک و تنها را

همه شب خواب می بینم

حسین من

بیا یکبار دیگر غافلان بی سر و پا را

به سوی کربلا میخوان.

شناسنامه