غمت در طرحی از لبهای نا آرام عنوان شد
غمت عنوان شد و آیینه در آیینه حیران شد
نمیدانم چطور اما، به قصد موج گیسویت
به هر ترتیب باید تا همین امشب پریشان شد
به یغما بردن قلب تو دشوار است می باید
سر راهی که بر میگردد از چشم تو پنهان شد
من یاغی در آغوش تو آدم میشوم وقتی
سگ اصحاب کهف دیگران در غار انسان شد
گمان می کردم این بیطاقتی از دیدنت باشد
به کنجی آمدم دلواپسی هایم دوچندان شد
سرم سمگینی شهریورِ شهریوری سنگین
که صبح از شانه ات افتاد و بعد از ظهر آبان شد
دلم میلرزد از طرحی که در آغاز لبهایت
دلم میلرزد از دردی که در چشم تو درمان شد