به روی دفتر من یک درخت و خانه کشید
برای هر دویمان طرح آشیانه کشید
خدا بهشت خودش را به نام چشم تو کرد
خدا جهان خودش را به این بهانه کشید
به گیسوان سیاهم گلی به دست تو زد
به روی پیرهنم نقشی از ترانه کشید
کنار صبح نگاهت کنار لبخندت
به سفره بوی خوش نان و آب و دانه کشید
و دستهای تو نقاش سرنوشتم شد
که خنده های مرا با تو شاعرانه کشید
تو یک بهانه برای نوشتن غزلی
که میشود به دلم در تب شبانه کشید