آخرین اشعار

صفِ نگاه

رئوف باشد اگر چشم‌هایت این‌گونه، تمامِ زنجره‌ها جان‌گداز صف بکشند
درِ سرای تو را گرد و خاک بِزْدایند و عاشقانه ز روی نیاز صف بکشند

رئوف باشد اگر چشم‌هایت این‌گونه که آهوان جوان، بچه‌آهوان حتا
به محضِ بانگ اذان از بهشت گریه‌کنان، پیِ اقامتِ تان در نماز صف بکشندــ

بناست پس همه‌ی راویانِ آیینه، به رسم مرغِ مهاجر به زیر پرچالت۱
ز خوف گُرز و کمان و نهیبِ ناهنگام، ز ترس تیر کلاغ و گُراز صف بکشند

بناست پس همه‌ی آب‌های شیرین و از این قبیل؛ چَه و چشمه و سپیداران
از این‌که در دلِ مرداب‌ها فرو نروند، کنار حوض طلا؛ زین لحاظ صف بکشند

برای این‌همه راز بزرگ، این گوهر، ضرورت‌ است یکی پس، که نای پاره کند
که چند آدمِ دین‌دار و پاک و قابل اعتماد، خاطرِ افشای راز صف بکشند

از این میانه گروهی رسیده‌اند که تا ـ گذشته از سرِ مرداب‌های افسون‌گر
به رود اشکْ شناور شوند و از اعماق، مگر به لطف خدا؛ کفّه‌ای صدف بکشند

گروه دیگر از این مردمان که خوش‌سمع‌اند، بگو شکارچیانی که فکر شان جمع‌اند
رسیده‌اند که تا از خلالِ گیرودار، نشانه پخته‌ کنند و بُزی هدف بکشند

گروه سوم از این مردمان که یک نفراست، رسیده‌ است که تا آخر فلک بپرد
بدون هیچ تعارف، همین خودم هستم که تا سعادت فالم مگر به کف بکشند

هنوز مانده گروهی که عازم سفرند، سبد به دست که گُلْ آورند و گُلْ ببرند
و این گروه که نُه بیت این غزل شده‌است، رسیده خطّی درِ مشهد و نجف بکشند

 

1. خلأهای تیرچوب‌هایی‌ که در سقف بَرَنده(ایوان) باقی می‌ماند و پرندگان در وقت بارندگی آن‌جا پناه می‌گیرند.

شناسنامه