کجا ميبرد آتش ريشۀ آويشن ما را
که از گل ها تهی می کرد صحن دامن ما را
الا توفان چنين خوار و زبون گرديده يی هرگز!
که از سرما به خود پيچيده يی پيراهن ما را
حسين تشنه در ناباوری خُشکيده ای مردم!
خدا لعنت کند اين گونه آب آوردن ما را
صنوبر ها که غرق قامت ايمان ما بودند
نظر کردند چون برگ از درخت افتادن ما را
شکستن را برای شيشه ها تفسير کن ای شب
که فردا جشن ميگيرند روز مردن ما را
کسی هرگز نمی فهميد مرگ آرزو ها چيست
ببين ای چرخ گردون تا قيامت خفتن ما را