تویی نسیم خوش راهی بهار شده
منم همیشهی دور از تو بیقرار شده
منم پریدن اقبال یک شکوفهی تلخ
تویی رسیدن یک سیب آبدارشده
هوای ابریِ بعد از تو در سکوت غروب
به روی شانهی اندوه من سوار شده
تو را چگونه بخوانم؟ تو را، خودِ تو بگو
شهید زندهی تقدیم روزگار شده
بس است این همه پنهان شدن بس است، ببین
حقیقت تو برای من آشکار شده
من و تو آخر این قصه میرسیم به هم
دو چشم خیره به هم یا به هم دچار شده
دو سینهسرخ مسافر، دو لحظه یا دو نفر
یکی به خانه رسیده، یکی شکار شده
قسم به آب، به آن لحظههای رفتن تو
قسم به خاک، به این قطعهی مزار شده
منم حکایت اندوه ناتمام خودم
تویی مراسم جشنی که برگزار شده