بی یار و بی امید و پناه است شهر ما
آذین پرده های سیاه است شهر ما
خاموش و سر به زیر نشسته است در کمین
آب نهفته در ته کاه است شهر ما
نه مهر مادری نه امیدی به دایگی
طفلی نهاده بر سر راه است شهر ما
ترسی خزیده در بن هر ساقه گیاه
پامال بی نیازی شاه است شهر ما*
هرچند در زمانه کلاهی نداشتیم
در چنگ مست باد، کلاه است شهر ما
یوسف بدون پیرهن از قصه رفته است
تنها دهان حلقه چاه است شهر ما
بانگ دعای خلق به جای نمی رسد
سیلی خور هزار گناه است شهر ما
گفتی برای روز قیامت دلیل کو
بر رستخیز عام گواه است شهر ما
۱_گفت:خاموش باش! باد استغنای خداوند است که می وزد. سامان سخن گفتن نیست.(جهانگشای جاوینی)