آخرین اشعار

شهرِ من، روزی…

شهر من، روزی، یک واژه زیبا بوده‌ست
مثل یک خال کنار لب دنیا بوده‌ست

صبح در آینه‌ها دخترکی شیرین بود
که لب پنجره‌ای محو تماشا بوده‌ست

صبح میآمد مردی و سلامش پرمهر
در دلش روشن یک ماه دلارا بوده‌ست

او درختی‌ست کهن آمده از بیشه نور
او که عمری‌ست در این باغچه برپا بوده‌ست

خرد و منطق چون دکمه یک پیراهن
بخشی از زندگی مردم اینجا بوده‌ست

همه جا را گشتم، آه پر از الهام است
مردمانش همه دلداده رویا بوده‌ست

خانه ذوق همین کوچه پایینی بود
خانه کشف همین کوچه بالا بوده‌ست

لهجه رایج در کوچه ما عرفان بود
عطش رود در این دهکده دریا بوده‌ست

شناسنامه