شرح یک انفجار سنگین بود
هر زمانی که یک خبر آمد
زندگی بوی مرگ را میداد
به هر آن چهرهای که درآمد
زیر بارانِ گریه ام افسوس
گلِ لبخندِ تو شکوفه نداد
گرچه قربانِ شادیات کردم
از توانم هر آنچه بر آمد
خندههای برادرم تلخ است
کودکیهای خواهرم تلخ است
این چه رنجیست در دلِ مادر؟!
چه بلایی سرِ پدر آمد؟!
از سرِ شاخههای خشکیده
دسته دسته پرندهها رفتند
سوی این باغ باغبانی که
داشت در دستها تبر آمد
جرعه آبی نشد که سر بکشم
خورده آشی که نوش جان بکنم
ریخت بر کاغذی و شعری شد
کاسهی صبر من که سر آمد