نرگسم اما ز استغنا کله گم کردهام
شاعر شهرم؛ ولی شعر نگه گم کردهام
پیشتاز محملم از کاروان افتادهام
افسر جنگ دلم؛ اما سپه گم کردهام
دیگر از من خویشتنداری مجو ای مدعی!
من سر و پا چون نسیم صبگه گم کردهام
با سیاهی الفتم بسیار اگر بینی مپرس
من دلی در شام چشمان سیه گم کردهام
بر رخم بگشا در میخانه ای پیر مغان
صوفیام امشب ز مستی، خانقه گم کردهام
دست من گیرید ای آتشنگاهان بعد از این
بیزبانم، عاشقم، رسوای رهگمکردهام