آخرین اشعار

شعرِ سیاه‌مست

در جان واژه‌ها جریان داشت
اویی که استعاره‌ی من بود
شعری سیاه‌ مست که آن شب
در شهوت سروده شدن بود

آن شب که دکمه‌های ستاره
یک‌یک به ناز و حوصله وا شد
چیزی طلوع کرد که انگار
تلفیق ماه‌تاب و بدن بود

گنجشک سرخی آمد و ناگاه
یک گل کنار حنجره‌ام کاشت
گنجشک سرخی آمد و آن شب
تا صبح روی شانه‌ی من بود

شیرین و سرخ و صورتی‌ و نرم
هم آب‌دار و تُرد و رسیده
آن شب که مثل توت فرنگی
طعم‌اش مدام بین دهن بود

از گیسوان رنگ شب خود
سازی درست کرد و نشست و
با نغمه‌های نقره‌ای ماه
بی‌وقفه گرم چنگ زدن بود

آن شب دل صبور و نجیب‌ام
مردی غریب بود که بعد از
آوارگی به وسعت یک عمر
یک شب مقیم خاک وطن بود

شناسنامه