آخرین اشعار

شبیه مرگ

شبیه مرگ ترا دوست دارمت ای عشق

شبیه هستی من، بودنت پر از عدم است!

مرا رها کن از این زندگی بی معنا

مرا رها کن از این بیشماری ام، که کم است

 

شبیه مرگ، مرا تکه تکه کن، بیدار

شو از تنم، بشکن خواب استخوان مرا

دوباره از رگ گردن بریز در شعرم

بزن به نام خودت مُهرِ بر دهان مرا

 

شبیه مرگ، بگیر و مچاله ام کن بعد

میان خاطره هایت شبانه دفن ام کن

میان حلقه ی زلفت، سیاهِ چشمانت

شبیه یک جسد بی نشانه دفن ام کن

 

دوباره فکر کنم…در سرم بچرخی از

تو، شرحه شرحه بریزد فراق در غزلم

که از نفیر… صدا… جیغ های خاموشم

بیوفتد از تو هزار اتفاق در غزلم

 

بیوفتد از تو هزار اتفاق کنج زنی

که پیچ خورده وجودش میان استفراغ

میان همهمه مهمان کند ترا شبها

به چای تلخ و یک استکان استفراغ

 

شبیه مرگ ترا دوست داردت اما

شبیه مرگ ترا دوست دارمت اما

ببخش! شعر مرا گیج کرده تاریکی

ببخش شعر مرا، دوست دارمت اما…

شناسنامه