آخرین اشعار

سیب دهن زده

کسی که حوصله یا درد را سخن زده است
زنیست مست که بی می، می کهن زده است

چو سیب سرخ بر آن شاخه، پشت پنجره ات
هزار بار نگاهت بر آن دهن زده است

تو آتشی که دلش را خراب می سوزی
چو بوسه ای که نسیمی به یاسمن زده است

به روی آینه ایستاده از خودش پرسید
که فال فاجعه ها را به نام من زده است؟

بیا و ثانیه ها را زعشق رقصان کن
که “روژ” سرخ به لب های خویش زن زده است

تمام خستگی اش را به بوسه ای برچین
زنی که تهمت نام تو را به تن زده است

چه چای سرد، هوا تلخ، شعر، برف، سکوت
کجا شد آن که برایم گپ از چمن زده است

کجا شد آن که ببیند چگونه ویرانم
کجا شد آن که مرا گل به پیرهن زده است

شناسنامه