آخرین اشعار

سیاهی محض

نداشت فایده افسوس پاسبانی تو
که مثل باد سفر کرد نوجوانی تو

شبیه گور که غرق است در سیاهی محض
پر است از غم و آزار زندگانی تو

دگر امید به ساحل رسیدنت صفر است
فرا گرفته ترا رنج جاودانی تو

چقدر زخم زبان خوردی و مچاله شدی
چقدر کم زده شد آه خوش زبانی تو

شبیه تیر، خیانت چه تند آمد و خورد
به قلب عاشق و لبریز مهربانی تو

خودت رفیق خودت باش گریه کن با خود
در این زمانه کسی نیست یار جانی تو

بلند می‌شوی از خواب و می‌رسد یک‌روز
به گوش‌ها خبر مرگ ناگهانی تو

شناسنامه