آخرین اشعار

سگِ ولگرد!

نشست و بعد دو سه سرفه… بعد کوشش کرد
عجیب بود، خودش را به‌ جا نمی‌آورد

غروب بود و جهانی پُر از تظاهرِ رنگ
سیاه و سرخ و سپید و بنفش و آبی و زرد

در انتظارِ دو ناخوانده میهمان غریب
دو سوی میز، دو چوکی چه‌ قدر خالی و سرد…

نشانِ عشق درست آمد و به‌ قلبش خورد
به روی پاشنه چرخی زد از نهایتِ درد

به‌ روز و حال خودش دید و زیر لب خندید
تبسمی که نمی‌خواند با قیافۀ مرد

کنارِ پنجره رفت و به‌ مرگ فرمان داد:
چه بوی می‌کشی این‌جا!؟ برو… سگِ ولگرد!

شناسنامه