درون خلوت خود کرده ماه سر در چاه
و در سیاهی شب قصه ی سحر، در چاه
که کرده است چنین غم درون سینه ی ماه؟
که میزبانِ سکوت است این قدر در چاه
و بعد از او چه کسی میشود پدر، هر شب
دو چشم گریه کنان مانده بی ثمر در چاه
بگیر راه قدومی که میرود مسجد
پرنده بال بزن باز، بال و پر در چاه
ببار خشم خودت را ای آسمان امشب
که تا نرفته حقیقت، غریب تر در چاه
پس از تو ماه ترین ماه، روشنی کوچید
و رفت تا که شود محو بی خبر در چاه