آخرین اشعار

سکوت فصل‌ها

کهکشان آتش گرفت و آسمان چیزی نگفت
آفتاب از پا در افتاد و جهان چیزی نگفت

ریسمان رویید از نخلی که قامت برفراشت
تیرباران شد گل؛ اما باغبان چیزی نگفت

عاشقی شد سنگسار و عاشقی اشکی نریخت
لاله‌ها پرپر شدند و ارغوان چیزی نگفت

بعد قتل عام نسل عشق، کرکس‌خوارها
شهر را آتش زدند و پاسبان چیزی نگفت

سال‌ها در جستجوی فصل سبزی دم زدیم
قاصد تاریخ حتی از خزان چیزی نگفت

انتظار و انتظار و لیک در فرجام کار
باد آمد زان همه گم‌گشته‌گان چیزی نگفت

شناسنامه