سوگ کابل

تا چشم وا کردی به خود حیران شدی کابل
دیدی که در خون می‌تپی گریان شدی کابل

از خانه بیرون رفته بودی تا که برگردی
در نیمه راهت تکه و پاشان شدی کابل

از «شهر نو» تا «باغ بالا» دیدنت سخت است
از بس که در هر گام، مرگ‌‌آسان شدی کابل

می‌دانم این‌که خود نمی‌دانی گناهت را
با خون و خاکستر چرا یکسان شدی کابل؟

زیبا که بودی بر رخت تیزاب پاشیدند
بینی بریدندت که نافرمان شدی کابل

با سنگ و چوب و آتشت هم زجرکُش کردند
تو باعث سوزاندن قرآن شدی کابل!

عاشق شدی، شلاق خوردی زخم خجلت نیز
زن بودی و شایسته زندان شدی کابل

باغ و بهشت «عاشقان و عارفان» بودی
گاهی جهنم گاه گورستان شدی کابل

رفتی که از ملا بیاموزی تجاوز کرد
در کودکی سرکوب و سرگردان شدی کابل

اسپند کردی شهر را اما «نظر» شد باز
نعشِ به ‌خون ‌افتاده ‌در میدان شدی کابل

گرگان گُشنه بین خود تقسیم کردندت
نانی برای چند دسترخوان شدی کابل

دیدند سبزی، هر طرف خاکستر افکندند
دیدند باغی و تبرباران شدی کابل

از آشنایان پیشِ پا خوردی و افتادی
در تابه بیگا‌نگان بریان شدی کابل

کابل منم کابل تویی کابل همه هستیم
تنها نه تو در این میان قربان شدی کابل

از هر طرف با هر کسی در هر زمان که بود
ویران شدی ویران شدی ویران شدی کابل

گفتم که دور از تو روم دل بر کَنم از تو
در زیر زیر پوستم پنهان شدی کابل

هستی سراسر جانِ ما بودی تو «کابل جان»
حالا چه شد که این‌همه «بی‌جان» شدی کابل

شناسنامه