آخرین اشعار

سوژه‌های مستمر

برای هموطنان زلزله‌زده‌ام که از غمی به غمی دیگر کوچ می‌کنند.

از مرگ‌های تازه ما را با خبر کرده
این کهنه غم‌ها، کام ما را تلخ‌تر کرده

یک روز در این باغ، بذر داغ می‌کارد
یک روز در خون، رخت ما را باز، تر کرده

از فصل‌های ارغوانی، بی‌اثر مانده
در خشکسالی‌ها مکرر برگ و بر کرده

گم کرده طفل شادی‌اش را در همین کوچه
آن جشن‌های مهرگانی را هدر کرده

وقتی زمین هم بر سر ما سنگ می‌بارد
وقتی نوازش‌های خود را ریشتر کرده

دنیا برای سوگهامان، سورها دارد
زخم وطن را سوژه‌های مستمر کرده

بر زنده جان‌ها نسخه‌ای از مرگ می‌پیچد
چون سنگ قبری از دل خود سر بدر کرده

تقویم ما، نوروزهای بی‌نظیرش را
آن‌سوی مرز بی‌کسی‌ها، در بدر کرده

غم بافتیم و بافتیم و بافتی یک عمر
این چادری را مادرم حالا به سر کرده

مادر کجا شد شال رنگین گل سیب‌ات؟
لبخندهایت را چه کس اما نظر کرده؟

درد تو را بر کوه تا خواندم ترک برداشت
از چشمه‌ها، اندوه جوشیده‌ست و سر کرده

می‌پالَمَت در بین خاک و سنگ، در آوار
ای سرزمین آرزوهای سفر کرده

پ.ن: می‌پالم از مصدر پالیدن(رایج در فارسی دری افغانستان) : جستجو کردن

شناسنامه