تمام ابر می بارد دل آواره گردت را
ستاره می نویسد شعله شعله زخم و دردت را
روایت می کند برف زمستان پرده در پرده
تمام گیسوی یخ بسته و شبهای سردت را
عزا پوشیده زخم ماه رویت را شب “بهزان”
میان باد می پیچد خزان و برگ زردت را
صدایت در دل سرد خدا هر روز می پیچد
که در باران سنگ و ماسه می بیند نبردت را
گل پیراهنت سال دگر از خاک می روید
پریشان میکند داغ دل آتش نوردت را