سفر آفرينش

خورشيد و ماه
كلماتى هستند
كه در آغاز اين منظومه
خلق شان مى كنم
تا چيزى داشته باشم
كه به تو تشبيه شان كنم
حالا
وقت كهكشان است
ستارگان انبوهش
فرش بر راهى
كه تو را از آن
به اين جهان بزرگ مى آورم
خالقى مطلقم
كه جهانم را به اشتياق تو مى آفرينم
ابرها را
همنشين اندوهت
بادها را
همگام رقص ها و آوازهاى شادمانه ات
درياها را
خشكى ها را
شهرها را
مردمان را
تا دين شان زيبايى تو باشد
تا كتاب هاى مقدس پيامبران شان
نغمه هايى
در ستايش چشم هاى تو باشند
حالا در سايه درخت انجيرى ايستاده ام
تا فارغ از خلسه خلقت
مسحور تماشاى تو باشم

شناسنامه