آخرین اشعار

سری از بدن جدا

صبرکن تا که بگذرد این فصل، یک بهار جدید وا برسد
یک بهار آفتاب و آب وگیاه، شاید از رحمت خدا برسد

گرچه می ترسم آن زمان خورشید که به او بسته ام هزار امید
سرخ بر نوک نیزۀ تقدیر، چون سری از بدن جدا برسد

ولی از آسمان ما دور است آن قساوت که زیر گنبد او
آنچنان خون شود دل خورشید که فغانش به کربلا برسد

دوست دارم بهار موعودم با لب چشمه همصدا باشد
و اگر دیرتر رسید از راه با بلوغ جوانه ها برسد

دوست دارم بهار موعودم فارغ ازکینه جویی سرما
هم گلش درتمام باغچه ها، هم نسیمش به روستا برسد

شناسنامه