سیاهی آمد و پوشید چشم هایم را
و با طناب ستم بست دست و پایم را
صدای آهم از اعصار دور می آید
کمی عمیق اگر بشنوی صدایم را
شما که می کشدتان زمان به سوی زوال
بدل به شکل نسازید محتوایم را
بهشت نازم و دارم هزار وادی سبز
نشان دهم به شما زودتر کجایم را؟
نمیدهم به هجوم تگرگ هرگز تن
هزار ابر بگیرد اگر فضایم را
یقین محضم و این از ستاره ام پیداست
چه حاجت ست گواه آورم خدایم را؟
طلای نابم اگر بی بهاست در چشمت
فقط تویی که ندانستهای بهایم را