شب است، پنجره باز است و ماه پنهان است
اتاق کهنهی من سرزمینِ ویران است
نشستهام که ببینم جدال دنیا را
که در مقابله با رعد و برق و طوفان است…
شبیه موش که از خشم گربه میترسد
دلم گرفته، دلِ کوچکم هراسان است
نگاهِ تشنهی من بیقرار، ساعتهاست
به ابر زل زده و انتظار باران است
عبور میکند از او خفیف، گاهی تُند…
همیشه خاطرهی، خاطرم خیابان است
شب است و در سر من این سوال پیچیده
چرا همیشه غمی در کمین انسان است؟