اینجا زنی از چشم های خانه پنهان است
او همزبان این در و دیوار بی جان است
حتی اگر آیینه هم دیگر حواسش نیست
حال و هوایش مثل موهایش پریشان است
با دستمالش می تکاند خانه را از بغض
بغض گلوگیر خودش اما فراوان است
در گوش ماهی تابه ها از راز خود گفته
از راز دریایی که در چشمش نمایان است
با تلخی اش تلخ است و با شیرینی اش شیرین
تا همدم تنهایی اش دمنوش فنجان است
یک برگ هِل… مقداری آویشن… کمی پونه
عطر خوش از دستان او در خانه مهمان است
بی تابی گنجشک ها آشفته اش کرده
دلواپس بی آبی گل های گلدان است
او یک تنه پای تمام خانه می سوزد
این زن که اهل سرزمین آشپزخانه است