سرزمین

ساختم دور خودم دیوار چین کوچکی
عشق دامن‌گیر من شد در سنین کوچکی

بازهم در بین آغوش تو کشور ساختم
در میان بازوانت سرزمین کوچکی

می‌شود از زیر پاهای تو جاری چشمه‌سار
پشت هرگام تو می‌پیچد طنین کوچکی

روسری‌ات پرچم جنگ است در دستان باد
حلقه‌ی گیسوی تو حبل‌المتین کوچکی

پادشاهم تخت و بختم را گرفته روزگار
مانده در یک گوشه‌ی تاجم نگین کوچکی

پیش پایت ریختم دار و ندارم را ولی
می‌نشیند بر لب‌تو آفرین کوچکی

بر سر زخمم نمکدانی شکست و ناگهان
اژدهایی شد برون از آستین کوچکی

از شکوه نوبهار بلخ و نوروز کهن
مانده روی سفره‌ی ما هفت‌سین کوچکی

شناسنامه