چه زود ریخت پر و بالم؛ ای بهار جوانی!
فسرد و یخ زد و خشکید شاخسار جوانی
تنور گرم امیدم ز تاب رفت و فرو خفت
به پای جنگل اندوه؛ برگ و بار جوانی
چه سکهها که ز پستوی گنجخانهٔ فرصت
به مفت؛ باختهام بر سر قمار جوانی
بهسان برق رسیدم به سردخانهٔ پیری
به رنگ باد کشیدم سر از دیار جوانی
هزار بارم از این در؛ زمانه راند به سیلی
به خیره باز نشستم به انتظار جوانی
به هوش باش که زود است چون حباب برآری
سر از حکایت کوتاه خندهدار جوانی
بیا و باقی ایام را به بیهده مسپر
چه سود شیون و زاری ز روزگار جوانی؟
ز دست مرتعش و قامت خمیده چه آید؟
به غیر دستهگلی هدیه بر مزار جوانی
سمند عمر گران را سبک مران که دگر بار
به خواب نیز ننوشی ز چشمهسار جوانی