بنفشه رو به سحر سوخت، ارغوان خشکید
نماند ابری و در چشمم آسمان خشکید
گلوی سهره به حکم تفنگ پرپر شد
دوتار و دف به کف ماه ناگهان خشکید
پرندگان همه بر روی شاخه یخ بستند
شکوفهها همه بر زلف دختران خشکید
چه سال سرد و سیاهی! که صبح نوروزش
اسیر شب شد و غمگینتر از خزان خشکید
از این دریچه به تو چشم بستهام، ای عشق!
ببار بر سر شهری که بیزبان خشکید
بیا و حکم کن از سنگ گل بروید باز!
که بین اینهمه تابوت روحمان خشکید