آخرین اشعار

زیستن در دیگری

بار اول که دیدمت
به کوچ کشی فکر کردم
بعد ماشین باری پیش خانه ایستاد
و کارگران قفسه‌های کتاب را یکی یکی
کج مج بردند
تا نویسندگان پاتیل از درها رد شوند
آنان پیچ‌های تخت را شل کردند
و زانوها لرزیدند
و دیگ‌ها، کاسه‌ها، چینی‌های کوچک ماست خوری، قاشق‌ها و دسته هاون در هاون و شراب در شیشه و گل در گلدان و هل در هل‌دانی شیشه‌ای و میخک و غنچه‌های خشکیده کوچک گلاب در شیشه‌ها تکان تکان خوردند
و کوچه عطاری شد
همه چیز که تمام شد جاروبرقی را روشن کردم
و صدا در خالی پیچید و دور زدم تا برای بار آخر
خانه خالی خودم را خالی‌تر نگاه کنم
و حالا سال‌هاست که در تو کوچ‌کشی کردم
و از پنجره‌های چشمت
دویدن جوجه‌های مرغ در باران را می‌بینم
و بر تخت محکمی در قلبت دراز می‌کشم و هر بار که فکر می‌کنم به روز اول که دیدمت
قفسه کتاب‌ها کج مج می‌روند
و نویسندگان پاتیل چسبیده به قفسه‌ها
از درها بیرون می‌زنند
بی آن که بدانند من در قفسه سینه تو دراز کشیدم
و کتاب می‌خوانم
و از تو که هم، خانه و همخانه و کتابخانه منی
هرگز بیرون نمی‌روم

شناسنامه