آخرین اشعار

زهر بنوش

شوهرم قریه دار كوچه ماست
نان و گندم به خانه خروار است
ما شبانه شراب مینوشیم
خون مردم به كوزه بسیار است…

دخترك ریسمان به گردن كرد
در دل قریه گریه ها برپاست
دخترم مادری به طفلم شد
شوهرم قریه دار كوچه ماست

مادرم گفت: «فرن» گریه نكن
صبح روشن ز طلوعش پیداست
گفتم : ای مادر من غصه نخور
مرگ دو سه زن دیگر اینجاست…

من كه دیدم كسی به خانه نبود
سری از خانه ام بدر كردم
شوهرم رفت… و مثل باد آمد
چادر مرگ را به سر كردم

مادرم گفت بلند شو از خواب
گله از تشنگیش خواهد مُرد
روی نا شسته به راه افتادم
گرگ آمد گله ی چوپان خورد

مادرم گفت دگر گریه نكن
مثل بقال تو هم فخر فروش
زندگی آمد و فریادددد… كشید
گفت: ای روسپیم! زهر بنوش

شناسنامه