بنشین کنار بیکسی خود گذاره کن
در آینه به روی خودت هم قواره کن
درد تو را اگرچه که پرسان نمیکنند
سمت کسی که نیست کنارت، اشاره کن!
سویش مگر که با قدم خود نیامدی؟
با غربتی که نیش درآورده چاره کن
***
شاید گرهِ کورِ معما گشوده شد
شبها به جای خوابِ زیاد استخاره کن
ما را چقدر ساده رها کردهای، خدا!
فکری به حال خلقتِ خوبت دوباره کن
گاهی که از بهشت و جهنم دلت گرفت
بنشین و سوی عالم و آدم نظاره کن
***
حالا که اینقدر نگرانِ نوشتنی
بنویس، اگر پسند نکردند پاره کن…
تا چشم کار میکند اینجا سیاهی است
زن را در این میانه خیالِ ستاره کن
دار و ندار زندگیات را به او ببخش
خود را بدل به پیرهن و گوشواره کن