زنی در آستانه
نوروز نبود؛
من هرسال مثلِ انتظاری نوروز
منتظر که او برسد از راه.
نوروزها رسیدند/گذشتند
زنی در آستانه
از نوروزی به نوروزی همچنان معلق
وَ من در انتظارِ آرزوی خویش سرکشیده از خیال.
زنی در آستانه
شاید آرزویی از تفسیرِ سرابِ زمان
که رابطهام با او در «فاصله» همرنگ.
او هست
این منم از آستانه درمیگذرم.
از بس خیال او در آستانه،
در گذرِ هر زنی از راه
سراسیمه گمان میکنم باید…
ای زنی در آستانه!
در مسیری که ویران از خویشم
نزیستهام جز تو:
اگر زیر درخت
پنداشتهام در شاخهای
اگر کنار رود
پنداشتهام در موجی
اگر زیر باران
پنداشتهام تارِ گیسوانِ توست، مینوازدم.
ها ای زنی در آستانه!
کاش تو را در نوروزی
ببینم کنارِ چشمهی دهکده،
بشویم پایت.