آخرین اشعار

زنم من، ماجرای تلخ و دلگیری

زنم من ماجرای تلخ و دلگیری
به هر زشت و بد و هر طعنه درگیری

نمی گیریم ولی با بختی می جنگم
از این آشفته گی ها خیلی دلتنگم

منم آن زن که دل دلبندم به پیوندی
نه آن ولگرد چو گرگان سکاوندی

منم آن زن که نم جو شد به چشم من
سرا پا اشکم و ضبطی به خشم من

منم آن زن که بغضم را کنم مخفی
شوم ساکت به سان آدم برفی

نه بر حالم بگرید آسمان اینجا
غرورم را شکسته کهکشان اینجا

از این وضع پریشان سخت دلگیرم
به سان طفل بیماری زمینگیرم

برایم از سکوت شب بخوان شعری
ولی عمریست که دارم انتظار مهری

ندارم طاقت عمر گرانی را
بهاری بودم و دارم خزانی را

شناسنامه