زنده به گور

خاک‌ها را پس بزن

هنوز نفس می کشد

هنوز رد دستان خشکیده اش

در کنج گهواره

جهان را به خواب فرو می برد

و رد پای بوسه هایش

بر گونه های آزادیست

چه کسی میداند

آزادی زن است یا مرد؟

این را از سیاه چشمان کشورم مپرس

که هر روز

نگاه شان

در پشت برقع زندانیست

خاک‌ها را پس بزن

چه فرقی می کند

سی اپریل باشد یا ده ثور

که چشمان تو آبی آرامش است

و چشمان من

سیاهی شب را تسخیر کرده

به رنگ موهایم

به رنگ سرنوشتم

و یک روز

در هیبت مردانه ای گم میشوم

نامم

به زیبایی نام تو نیست

“بئاتریکس”

که تکرار هر باره اش

شرابهای هزار ساله را ماند

نامم عایشه است

صدیقه است

نوریه است

که بینی اش بریده میشود

که سنگسار می شود

که میسوزد

خاکها را پس بزن

تا چشمان آبی آرامشت

آرامم کند

مرا که هر روز

در این اطاق

با پرده های کشیده و در هم

جهان را با تمام تلخی اش

لمس می کنم

شناسنامه