آخرین اشعار

زندانی‌ست

به دالان گلوی خسته‌ام آواز زندانی‌ست
هیولای عجیبی در سکوتم باز زندانی‌ست

مگو از دادخواهی، آسمان مثل قفس تنگ است
در این‌جا با تاسف منطق پرواز زندانی‌ست

در این‌جا عشق از روز ازل در بند محکوم است
صدای جیغ عاشق از همان آغاز زندانی‌ست

به شهر ما مقدس‌ها مسیحایی نمی‌زایند
به شهر ما خدا و مریم و اعجاز زندانی‌ست

کمال سرنوشت خسته‌ی این قوم نفرین است
غرور سبز این مردم به خواب ناز زندانی‌ست

تمام واژه‌ها در استخوان شعر می‌پوسند
کتاب مرگ شاعر پُشت چشم‌انداز زندانی‌ست

«بیا تاگل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم»
که آوای بلند حافظ شیراز زندانی‌ست

شناسنامه