زمستان‏

هر صبح که از خواب برمی خیزم‏

بر شیشه یخ گرفته‏

با سرانگشتان گرمم‏

نام ترا می نویسم‏

و از لابلاى آن به بیرون می نگرم‏

که کى بهار می ‏آید؟

شناسنامه