تصویر زخم خوردۀ فرهاد روی کوه، تا عمق ذهن خسته ام انگار می رسید
حالا پس از عبور زمانهای بی هدف، پس لرزه های عشق به انکار میرسید
کابوس های دوری و تردید های سخت، آن سو نگاه گرم وجودی پر از بهار
این سو وجود سرد نگاهی که مرد آه، ناباورانه ماند و به افکار می رسید
اما تمام شخصیت شعرهای من، از لابه لای سرد زمستان ورق نخورد
حتی نداد سهم مرا از خوشی کمی، وقتی که شعر «لحظۀ دیدار» می رسید
دنیا چقدر فاجعه آمیز می گذشت، مردی که از حقایق دنیا خبر نداشت
تنها میان برزخ شک و شکوه شب، با درد مرگ در نظرش دار می رسید