زائر ماه

شده بیرون بیایی از سایه، ماه را گاه زائری باشی
و در این شام‌های ابرآلود، شمع راه مسافری باشی

باز همراه کاروان حسین، هم‌قدم با حبیب و حر و زهیر
پای آن چشمه سار پاک و زلال، هم‌نشین و مجاوری باشی

قرن‌ها اشک ریختی اما این کرت، یک چراغ برداری
پی آن ناخدای کشتی صبح شده یک‌بار ناصری باشی

دخترک دست برد داخل آب، چشمه بلعید دست‌هایش را
آب همدست دزدها شده بود نکند دزد قاهری باشی

علمش را به دوش می‌کشی و روی چهره نقاب افکندی
در سرت آرزوی گندم ری، عمرسعد ماهری باشی

روضه خواندی برای حضرت ماه، با چه رویی؟ سیاه تر از شب
نوبت روضه‌خوانی خود توست به گمان خارخاطری باشی

خیمه‌ی‌آفتاب روشن بود حیف شد زود روی گرداندی
مثل یک جغد توی تاریکی، گیج و سرگشته عابری باشی

کربلایت درون این تقویم، در افول حماسه‌ها جان داد
کلماتت به روی دستت ماند غزل سرد شاعری باشی

شناسنامه