مثل جوباری كه با دریاچه یكجا میشود
زندگی هم ری نزن یكدست و زیبا میشود
میكشد قد از درون نا امیدیها امید
آب گاهی در بیابان هم مهیا میشود
شب خودش روز است اما پیرهن دارد به تن
شب كه خود را میكند لچ روز پیدا میشود
تا نباشد جنبشی آسودهگی نا ممكن است
بادبادك با شمال از خاك بالا میشود
ای كه هستی جاودان ای عشق ای آب حیات
شعر من از شور تو شیرین و شیوا میشود
هر قدر در جمع باشد… قبر قورتش میكند
آدمی یك روز نی یك روز تنها میشود