تکدرخت پیرم اما دوست دارم ریشهام را
ریشهام را؛ این غرور خُفتهی اندیشهام را
چون پلنگ خستهی خوکرده با اندوه و دردم
آه اگر از من بگیرد کس سکوتِ بیشهام را!!!
چون اتاقی کهنهای جا ماندهام مابین شهری!
برده توفان حوادث سقف و شمع و شیشهام را
از جنون، از زندهگی از تلخ و شیرینش… چه گویم؟
بیستون در بیستون بردم صدای تیشهام را
نسل خونم؛ نسل خشمآگینِ باروت و تفنگم
گرگ میداند فقط مفهوم سُرخِ پیشهام را