آخرین اشعار

رگ شش ماهه

ندارد سر ما تاب پریشانی سربند
چه عطری جریان دارد از آن فرق برومند!

چه عطری که درختان خیابان همه گیج اند!
و یکباره گرفتند فراموشی لبخند

در این باد ملنگی که به هر سوی وزان است
به آتش زده هفتاد و دو گلدانه اسپند

چنین پیچ و خمی هدیه آن زلف منیر است
شکسته کمر آب در آیینه هلمند

تکان داد هوا را نفس گل: لللا لای
بریده است دلم از رگ شش ماهه فرزند

شبی سنگ به دریاچه خوابم بزند کاش
سر نیزه رود پنجره تا پنجره هر چند

مباد از تن بی سر، سر بی تن، بکنم دل
همین واقعه ما را به خود ما زده پیوند

شناسنامه