آخرین اشعار

رویاهایم را

رویاهایم را می‌کارم
بر خاکی مغموم
که مَخته‌های مادری آن را بارور کرده است

پنجره ها را گل گرفته‌اند
آسمان را به دود و باروت سپرده‌اند
تا رویاهایت نفس نکشند
و عوض نکنند حال و هوای شهر را

زمین هنوز از زمزمه‌های تو خالی نیست
زنی که هر روز صبح در چشم‌هایش هزار خورشید بال می‌زند
و در گیسوانش هزار پرنده تخم می‌گذارند
و سینه‌اش گنجه‌ای است از ستاره‌ها
هر روز
آب می‌دهد گلدان‌ها را
پر می‌دهد پروانه‌ها را
خامک دوزی می‌کند
بر یخن مردی که او را انکار کرده است

رویاهایم را می‌کارم
تا روزی زمین، روایت کند
از سده‌های سکوت
از دره‌های درد
و کلماتی که در جغرافیای جنگ
جرات پرواز را نوشتند

پ.ن: مَختَه: سوگ سرودهای زنان در مناطق هزاره‌جات افغانستان مثل شروه خوانی جنوب ایران

شناسنامه