در آن غروب خون به جگر گریه جان گرفت
وقتی رسید قصه به سر، گریه جان گرفت
خنجر در این مصیبت اعظم دلش شکست
در التهاب خون و خطر گریه جان گرفت
منزل به منزل از در و دیوار داغ ریخت
از کربلا گذر به گذر گریه جان گرفت
تقدیر اهل عشق رقم خورد با جنون
در قسمت قضا و قدر گریه جان گرفت
طوفان گرفت و کشتی عالم به گل نشست
فهمید چشم نوح دگر گریه جان گرفت
موسی عصا گرفت به دست از شکستگی
عیسی گذاشت دست به سر، گریه جان گرفت
باران ناگزیر گذشت از دل کویر
در برّ و بحر و کوه و کمر گریه جان گرفت
چشمان خیس خار بیابان به خون نشست
در آسمان قمر به قمر گریه جان گرفت
خون جگر عجین شده با اشک شوق بود
در خلوت خرابه اگر گریه جان گرفت
باید فقط گریست، مجال نگاه نیست
جان باخت روشنای نظر، گریه جان گرفت…