آخرین اشعار

روز برفی

یک صبح روز برفی شهر پر اتفاق
در برف می‌دوم به بغل شور و اشتیاق

این برف‌ها نشانۀ خوبی برای ماست؛
یعنی هنوز عشق، زمین را نکرده عاق

یعنی هنوز ای غزلم! چشم‌های توست
در خانه‌های دهکده، روشن‌ترین چراغ

یادش به‌خیر صبح بهاری که باز بود
کلکین و می‌کشید نفس پردۀ اتاق

بادی خنک به حجم اتاقم که می‌رسید
جان می‌گرفت روی همین پرده‌ها براق(۱)

یادش به‌خیر باغچۀ سبزِ خانه‌مان
ما و درخت باغچه بودیم هم‌قراق(۲)

برف است و سوز می‌وزد اینجا و می‌کند
این بادِ گَشتگر(۳) پس دروازه اشپلاق(4)

این سوزها در اصل نفس‌های سرد ماست
آخر چه سود بستن این چار تا رواق؟

 

۱. براق: اسبی که سرش به شکل آدمی تصور شده و می‌گویند که پیامبر با آن به معراج رفته است. معمولاً در پرده‌های دیواری خانه‌های مردم هزاره‌جات براق گلدوزی می‌شود.

۲. هم‌قراق یا هم‌قراغ: هم سن و سال

۳. گَشتگر: گدا، گدایی‌گر

4. اِشپُلاق: سوت

شناسنامه